روزهاي پاياني مرداد با رمضان همراه است. هواي تابستان هنوز پوست را ميسوزاند. از يك سو آفتاب نيمروزي از آسمان گرما را بر زمين ميريزد و از سوي ديگر از كف گداخته خيابان، ستوني از هرم و حرم تنوره ميكشد و ميرود بالا. از پياده گرفته تا سواره همه به سرعت براي رسيدن به سرپناه در گذرند تا در اين تبادل آتش، از گزند گرما مصون بمانند.
پيرمرد بازنشسته از خانيآباد براي روشن شدن وضع سهام عدالتش آمده است؛ نرسيده به چهارراه وصال از ماشين پياده ميشود. ناي راه رفتن ندارد اما سلانه سلانه خود را به آن سوي تقاطع ميرساند تا پرسان پرسان نشاني را پيدا كند: «خيابان وصال- بن بست ماهان- شركت كارگزاري سهام عدالت»
زير آفتاب با بيحالي تمام در امتداد پيادهرو خود را بالا ميكشد؛ كوچهها را يكي يكي پشت سر ميگذارد تا سرانجام ميرسد و ساختمان كارگزاري را با خيل مراجعهكنندگانش در مقابل چشمان خود ميبيند كه در محوطه پاركينگ جمع شدهاند.
داخل كه ميشود ديگر رمق نگاه كردن به تابلوهاي راهنما و خواندنشان را ندارد. كاركنان كارگزاري هم يا سرشان شلوغ است و يا به اين آساني پاسخگو نيستند يا بايد ايستاده منتظر شد يا در گوشهاي به ديواري تكيه داد.
چون حوصله هيچكدامشان را ندارد ديگر معطل نميكند و ميرود نزد آنهايي كه پيش از او اينجا بودهاند. زن و مرد كارمند، نظامي يا كارگر فرقي ندارند همه مثل او بازنشستههايي هستند كه براي گرفتن سهامشان آمدهاند و تعدادشان كم نيست؛ اجتماعي متراكم در محيط نيمه بسته پاركينگ كه به دليل سكون هوا و گرما ممكن است هوا را به سختي تنفس كنند:
« ... به يكي زنگ زدهاند كه چرا نميآيي سهامت را بگيري؟ يكي ديگر كه سال پيش همزمان با همسرش اقدام كرده بوده؛ آمده است تا بينند تا كي بايد در انتظار بماند؟ به ديگري پس از كلي دوندگي كردن گفتهاند كه به او سهام تعلق نميگيرد! ديگري بيشتر به اصرار خانوادهاش آمده سراغ سهامش را بگيرد؛ يكي براي مرتبه چندم آمده ....»
پيرمرد از حرفهاي آنها چيزي دستگيرش نميشود به غير از آنكه هر روز بازنشستهها از همه جاي شهر سرازير ميشوند و تقريبا هر كدام بدون دريافت حتي يك ريال، تاكنون معادل سود يك سال را بابت پيگيري سهامشان هزينه كردهاند.
بالاخره خود را به پاي ميز يكي از كاركنان ميرساند؛ مداركش را نشان ميدهد تا بلكه تكليف سهامش مشخص شود: اين همه مدارك من است؛ بگو چه بايد بكنم؟
- خوب برگ سهامت را كه گرفتي؛ يك پاكت بگير و روي آن نيز مشخصات آدرس منزل، كدپستي، كد ملي و شماره تلفن را بنويس.
بعدش چي؟
- پركن بيار تا بگم
پيرمرد بازنشسته طبق گفته كارمند عمل ميكند؛ پاكت را ميگيرد و ميرود پشت ميز؛ مانند سايرين مشخصاتش را در حالت ايستاده مينويسد و دوباره ميرود سمت ميز كارمند و پاكت را تحويل ميدهد:
تمام شد
- خوب برو يك ماه صبر كن.
كي باز بايد بيام؟
- منتظر باش تا از طريق پست خبر بشي
اگر پست نيومد چي؟
- آن وقت براي پيگري بيا اينجا.....
پيرمرد هاج و واج مانده در اطراف خود چرخي ميزند و به ديگران نگاهي ميكند. هنوز يك ساعت از آمدنش نگذشته كه به كار سهامش رسيدگي شده است.
با خود ميگويد: چه چيزي بهتر از دير آمدن و زود رفتن. فعلا كه توي اين گرما از بقيه كه قبل من اينجا بودند جلو هستم!
بعد تصميمش را ميگيرد؛ عطاي ماندن و تنفس هواي سنگين و دم كرده اينجا را كه حال به هم زن است به لقايش ميبخشد و از راهي كه آمده بود به همان شكل سلانه سلانه خارج ميشود.
داخل كوچه تبادل آتش ميان آسمان و زمين هنوز ادامه دارد؛ كشان كشان خود را به خيابان ميرساند؛ سوار ماشين ميشود و ميرود خانه تا يك ماه براي روشن شدن تكليف سهام عدالتش صبر كند.
گزارش از پانيد فاضليان